« دولتمردان باید زندگی ساده ای داشته باشند | چرا برخی افراد تکبر دارند؟ » |
حکایتی خواندنی...
نوشته شده توسطمدیریت استانی لرستان 23ام خرداد, 1395
مشهور است که سلطان حسین میرزا والی خراسان مبتلا به مرضی بود که قابل علاج نبود و از هرگونه معالجه مأیوس شده بود، نامهای به والی عراق سلطان یعقوب نوشت و در آن نامه از والی عراق درخواست نموده بود که شاه قاسم فیض بخش را روانه خراسان نماید شاید از برکت قدم آن عالم متقی بیماری او شفا بیابد و در عوض اجابت خواهش خود، قبضه سمنان را هم پیشکش والی عراق نمود، پس شاه قاسم به خواهش والی عراق روانه خراسان گردید و خوشبختانه پس از ملاقات با والی خراسان از برکات انفاس قدسیه آن بزرگوار مرض غیرقابل علاج والی شفا یافت و والی قریه بیابانک را به شاه قاسم اهداء کرد و بسیار از شاه قاسم تجلیل و اکرام کرد. این قضیه باعث رشک و حسادت در دل بعضی از شیوخ اهل سنت شد بهطوریکه درصدد تنزل مقام آن بزرگوار برآمدند تا آنکه به خیال آنکه سید اهل سخنرانی نیست و در منبر از ایراد سخنرانی عاجز میماند از والی خواستند که شاه قاسم را روز جمعه به منبر بفرستد که عموم مردم از کلمات و مواعظ او بهرهمند گردند، والی که از نیت سوء آنان بیخبر بود از آن بزرگوار خواهش کرد که روز جمعه به منبر تشریف ببرند و موعظه نمایند که عموم مردم استفاده کنند، آقا هم قبول کرده و روز جمعه که مردم در مسجد جمع بودند به منبر تشریف بردند و درباره کلمه طیبه لاالهالاالله صحبت فرمودند. در ضمن صحبت ایشان یکی از این افراد که میخواست شاه قاسم را در انظار مردم خفیف کند، عرض کرد: آقا من راجع به کلمه لاالهالاالله اشکالی دارم، اگر اجازه بدهید عرض کنم، آقا که متوجه نیت سوء آنان شده بود فرمود: من در نجف شنیده بودم که شما درباره کلمه علی ولیالله شبهه داری اما اکنون معلوم میشود در اصل توحید و کلمه لاالهالاالله هم شبهه داری. اهل مجلس از شنیدن این کلام بالطافت خندیدند و شاه قاسم هم صحبتش را در همانجا ختم کرد و فاتحه خواند و از منبر به زیر تشریف آورد و این افراد که میخواست شاه قاسم را مسخره کند، مورد استهزاء و توهین مردم قرار گرفتند و بدی آنان به خودشان برگشت.1 چو نیکی کنی، نیکی آید برت بدی را بدی باشد اندرخورت2./حوزه
1.با اقتباس و ویراست از کتاب داستانهایی از علماء. 2.فردوسی
فرم در حال بارگذاری ...