« شاه کلیدی که شیخ حسنعلی اصفهانی به یک جوان داد!دستورالعملى از حاج ميرزا جواد ملكى تبريزى در رابطه با آداب قرآن »

لحظه ای با شهدا

نوشته شده توسطمدیریت استانی لرستان 3ام آبان, 1395

 

-اسم چمران معروف تر از خودش بود. وقتی عکسش رسید دست اسرائیلی ها ، با خودشان
فکر کردند « این همان یارو خبر نگاره نیست که می آمد از اردوگاه ما گزارش بگیرد؟ » آن ها هم
برای سرش جایزه گذاشتند.

-ماهی یک بار ، بچه های مدرسه جمع می شدند و می رفتند زباله های شهر را جمع می
کردند. دکتر می گفت « هم شهر تمیز می شود، هم غرور بچه ها می ریزد.»

-بورس گرفت . رفت آمریکا. بعد از مدت کمی شروع کرد به کارهای سیاسی مذهبی. خبر
کارهایش به ایران می رسید. از ساواک پدر را خواستندو بهش گفتند « ماترمی چهارصد دلار به
پسرت پول نمی دهیم که برود علیه ما مبازه کند.» پدر گفت «مصطفی عاقل و رشیده . من نمی
توانم در زندگیش دخالت کنم» بورسیه اش را قطع کردند. فکر می کردند دیگر نمی تواند درس
بخواند، برمی گردد.

-اگر کسی یک قدم عقب تر می ایستاد و دستش را دراز می کرد، همه می فهمیدند بار اولش
است آمده پیش دکتر. دکتر هم بغلش می کرد و ماچ و بوسه ی حسابی . بنده ی خدا کلی
شرمنده می شد و می فهمید چرا بقیه یا جلو نمی آیند ، یا اگر بیایند صاف می روند توی بغل
دکتر.


فرم در حال بارگذاری ...