سیل آمده بود و پل اصلی رابط بین دو بخش دهکده را از بین برده بود. رودخانه، مردم دهکده را

از هم جدا کرده بود و خانواده ها در دو سمت رودخانه به همدیگر دسترسی نداشتند. عده اي از

مردان به سراغ حکیم دهکده رفتند و از او خواستند تا راهی براي ساختن پل پیدا کند. حکیم همراه

شاگردان مدرسه به کنار رودخانه آمد و نگاهی به اطراف انداخت و از شاگردان مدرسه اش خواست

این مشکل خود » : تا راه حلی براي رفع این مشکل و ساخت پل پیدا کنند. یکی از شاگردان گفت

باید از » : شاگرد دیگر گفت « ! اهالی است و سالکین مدرسه معرفت را به این مشکل کاري نیست

نزدیک ترین شهر یک مهندس پل سازي با وسایل و لوازم کافی بیاوریم تا دوباره پل محکمی بسازد

شاگرد سوم از جا برخاست و تبري به دست گرفته و » . که این کار حداقل به چند ماه وقت نیاز دارد

بلندترین درخت نزدیک رودخانه را پیدا کرد و آن را قطع کرد و به طور مناسبی روي رودخانه

انداخت. چند ساعت بعد پلی دست ساز در دو سمت رودخانه ایجاد شد. و مردم دو سمت رودخانه

مهم این » : حکیم خطاب به بقیه شاگردان مدرسه گفت « . با احتیاط توانستند از روي آن عبور کنند

نیست که زیباترین و محکم ترین جاده ها را بسازید! بلکه مهم تر از هر چیزي این است که بالاخره

یک پل بسازید! هرگز در زندگی به ذهن خود اجازه ندهید که به بهانۀ نرسیدن به بهترین ها شما را

از داشتن خوب ها و متوسطه ها محروم سازد. هر چند داشتن بهترین ها همیشه خوشایند است اما

«. دست روي دست گذاشتن بدترین واکنش است