« در محضر جواد الائمه(علیه السلام) | دست روی دست گذاشتن بدترین واکنش است » |
مثبت اندیشی
نوشته شده توسطمدیریت استانی لرستان 13ام مهر, 1392خوبی ها و سفیدي ها را هم ببینید، تنها لکۀ سیاه را نبینید.
از دوستم می گویم که به خاطر یک لکه کوچک سیاه روي سقفی که تازه رنگ شده بود، از نردبان
بالا رفت و افتاد و دست و پایش شکست. گفتم که بارها در زندگی براي ما پیش می آید که همۀ آن
خوبی ها و سفیدي ها را نمی بینیم و تنها چشممان یک لکۀ سیاه را می بیند و آن قدر به آن فکر می
کنیم و بسطش می دهیم که به ناگاه تمام زندگی براي ما سیاه می شود.
در این جا نقطۀ سیاهی هست اما چرا سپیدي دورش را نمی بینید؟!
سخن بگو و این که چرا بعضی اوقات نمی تواند حقیقت را ببیند و « ذهن » عارفی را گفتند: با ما از
درکش کند. عارف کاغذ سفید و بزرگی را با میخ با دیوار کوبید و نقطه سیاهی بر آن نقش زد. آن گاه از
عارف گفت: البته در این جا نقطۀ سیاهی هست « نقطه اي سیاه » : مخاطبان پرسید: چه می بینند؟! گفتند
اما چرا سپیدي دورش را نمی بینید؟!
تفاوت مثبت اندیشی با خوش خیالی
مثبت اندیشی هرگز به معناي ندیدن کاستی ها و عدم تلاش در جهت بهبود آن ها نیست، بلکه به معناي
دیدن واقعیت و برنامه ریزي دقیق، هدفمند و امیدوارانه براي تغییر آن است.
مثبت اندیشی تضادي با واقع گرایی ندارد و به معناي نادیده گرفتن نیمه خالی لیوان هم نیست بلکه
تأکید بر این واقعیت است که اگر چه نیمی از لیوان پر و نیمی از آن خالی است اما ارادة انسانی می
تواند ظرف چند ثانیه نیمۀ خالی لیوان را نیز پر کند.
٢
مثبت اندیشان هدف خود را مشخصکرده و در راستاي تحقق آن، تلاش و برنامه ریزي می کنند، اما
خوش خیال ها تنها آرزو می کنند و انتظار دارند که کائنات دست به دست هم داده و آرزویشان را
برآورده سازند و اگر چنین نشود خود را از زمین و زمان طلبکار می دانند.
می بینند که باید کارشان را بازنگري کرده، روش « پل پیروزي » مثبت اندیشان شکست را به یک معنا
هایشان را تغییر داده و نقصهایشان را برطرف سازند تا بتوانند پیروز شوند، اما خوش خیال ها به امید
آن که بار دیگر پیروز می شوند از تجزیه و تحلیل و درس گیري از اشتباهات خود می پرهیزند.
مثبت اندیشان امید و تلاش را دو بال پرواز انسان به سوي موفقیت می بینند و می دانند که هر یک از
این دو بال اگر آسیب ببیند می تواند باعث توقف حرکت انسان به سوي اوج شود.
تا ارادهاي هست راهی نیز هست.
سه نفر در مطب یک دکتر با هم گفتگو میکردند. هر سه نفر جواب آزمایشهایشان را در دست داشتند.
به هر سه، دکتر گفته بود که بر اساس آزمایشات انجام شده به بیماريهاي لاعلاجی مبتلا شدهاند به
صورتی که دیگر امیدي به ادامه زندگی براي آنها وجود ندارد. در آیندهاي عمرشان به پایان میرسد. در
واقع آنها داشتند در این باره صحبت میکردند که میخواهند باقیمانده عمرشان را چه کار کنند. نفر اول
من در زندگیام همیشه مشغول کسب و تجارت بودهام و حالا که نگاه میکنم حتی یک روز از » : گفت
زندگیام را به تفریح و استراحت نپرداختهام. اما حالا که متوجه شدهام بیش از چند روزي از عمرم باقی
نمانده میخواهم تمام ثروتم را در این چند روز خرج کامجویی و لذت از دنیا کنم. میخواهم جاهایی
بروم که یک عمر خیال رفتنش را داشتم، چیزهایی را بپوشم که دلم میخواسته اما نپوشیدهام، کارهایی
٣
نفر دوم «. انجام دهم که به علت مشغله زیاد انجام ندادهام و چیزهایی بخورم که تا به حال نخوردهام
من نیز یک عمر درگیر تجارت بودهام و از اطرافیانم غافل بودهام. اولین کاري که می کنم » : میگوید
اینست که میروم سراغ پدر و مادرم و آنها را به خانهام میآورم تا این چند روز را در کنار آنها و همراه
با همسر و فرزندانم سپري کنم. در این چند روز میخواهم به تمام دوستان و فامیلم سربزنم و از بودن
با آنها لذت ببرم. در این چند روز باقیمانده میخواهم نصف ثروتم را صرف کارهاي خیر خواهانه و
عالمالمنفعه بکنم. و نیمی دیگر را براي خانوادهام بگذارم تا پس از مرگ من دچار مشکلات مالی
من مثل » : نفر سوم با شنیدن سخنان دو نفر اول لحظهاي ساکت ماند و اندیشید و سپس گفت «. نشوند
شما هنوز ناامید نشدهام و امیدم را از زندگی از دست ندادهام. کاري که من میخواهم انجام بدهم
اینست که دکترم را عوضکنم میخواهم سراغ دکترهاي با تجربهتر بروم، من میخواهم زنده بمانم و
«. زنده میمانم
دو فیلم بر پردة سینماي ذهن شما
همه روزه هر وقت فرصت کردید، با خود خلوت کنید.
بنشینید و لحظاتی چشمانتان را ببندید. در ذهن خویش پردة سینمایی را مجسم سازید. قرار است در
پردة ذهن خود دو فیلم را به نمایش بگذارید. در فیلم نخست، در قایقی نشسته اید که در حال غرق
شدن است. دستخوش باد و طوفان شده اید و هر لحظه به سمتی پرتاب می شوید و لحظه به لحظه از
ساحل فاصله می گیرید. اختیار همه چیز را به باد و طوفان سپرده اید. شانس نجات شما زیاد نیست. به
تخته پاره اي می چسبید اما امیدوار نیستید. لحظه اي در فکر فرو می روید و با خود می گویید:
٤
گرفتاري من از آن روست که به ناکامی هاي زندگیم بها داده ام. حالا جز نومیدي و دلتنگی نصیبی
ندارم. کسی جز خود من مقصر نیست.
حالا فیلم دیگري به نمایش می گذارید.
این بار هم در قایقی نشسته اید و مطمئن روي آبهاي آرام دریا حرکت می کنید. آفتابی مطبوع، هوایی
سالم و فرح بخش. به خود می گویید: این خود من بودم که با پشت کردن به احساسات ناخوشایند و
با همت و پشتکار به این موقعیت رسیدم. مطمئن و خاطر جمع هستم، هدف هایی دارم که می خواهم
به آنها برسم.
دنیاي درون شما به دو بخش تقسیم می شود، بخشی که تحت تأثیر نومیدي است، و بخشی که تحت
تأثیر اعتماد و اطمینان است بنابراین همیشه به خود بگویید: تصمیم گرفته ام که همه روزه اطمینان و
اعتماد را در وجودم تقویت کنم تا موفق شوم زیرا براي موفقیت به دنیا آمده ام.
مسائل را بیش از اندازه بزرگ نکنید.
مردي به دوستش تلفن کرد و گفت: دیگر تمام شد. من به آخر خط رسیده ام تمام پولم از دست رفته،
همه چیز را از دست دادم.
دوستش پرسید: آیا هنوز می توانی ببینی؟
مرد جواب داد: بله، می توانم.
دوستش پرسید: هنوز می توانی راه بروي؟
مرد جواب داد: بله می توانم.
٥
دوستش گفت: حتماً می توانی بشنوي و الا به من تلفن نمی زدي.
مرد در پاسخ گفت: بله هنوز می توانم بشنوم.
دوستش گفت: خوب با این حساب تقریباً همه چیز داري و تنها چیزي که از دست داده اي، پول است.
سؤال دیگري که در این موقع می توانیم از خود بپرسیم این است که بدترین اتفاقی که ممکن است
پیش بیاید چیست و اگر پیش آمد، آیا باز هم من قادر به زندگی خواهم بود؟
حقیقت این است که اغلب، مسائل را بیش از اندازه بزرگ می کنیم. بدترین اتفاقی که ممکن است روي
دهد احتمالاً بسیار ناراحت کننده است اما پایان دنیا نیست.
محاسن خوش بینی
شدیدترین تحول روانی در دورة کودکی صورت می گیرد. کسی که در محیط خوش بینانه اي بزرگ
شده اغلب این ویژگی را در زندگی حفظ کرده و دائماً دستخوش اضطراب و نگرانی نخواهد شد. و اگر
این فرد در موقعیت ناراحت کننده اي قرار بگیرد قادر خواهد بود با حوادث و پیش آمدها مقابله کرده و
نسبت به آینده امیدوار و مطمئن باشد. برعکس، فرد بدبین در برابر کمترین چیز دلسرد شده و نگرش
منفی، هر نوع تحرك را از او سلب می کند به طوري که نمی تواند بر مشکلات خود فائق آید. بدبینی
عامل شکست و عدم موفقیت بوده و سبب افسردگی و تسلیم محض شده و هر نوع امکان موفقیت را
در وجود انسان از بین می برد.
آیا می دانید با مثبت اندیشی انرژي تولید می کنید.
٦
همان طوري که عقدة حقارت و بدبینی ارتباط نزدیکی با هم دارند اعتماد به نفس و خوش بینی هم به
همدیگر مربوط می باشند. سعی کنید با افرادي در ارتباط باشید که تأثیر مطلوبی بر شما دارند در نتیجه
خوش بینی آنها به کمک تقویت خوش بینی شما آمده و شما را درحل مشکلات زندگی یاري خواهد
کرد. خوش بینی مانند بدبینی مسري بوده سبب ایجاد اعتماد به نفس و انرژي می شود همان طوري که
بدبینی عامل اضطراب و محرومیت می گردد.
فرد بدبین مغلوب احساس حقارت خود بوده و به استعدادهاي ویژة خود ایمان نداشته و نسبت به
موفقیت کارهاي خود مشکوك است. چنین فردي تحت تأثیر شکستهائی که تاکنون با آنها مواجه بوده
دلسرد شده و از آینده هیچ چیز خوب و مساعدي را انتظار ندارد. این رفتار و طرز فکر، لذت و خوشی
هاي زندگی را کاملاً از بین می برد.
مثبت یا منفی انتخاب با شماست .
اگر منفی نگر باشیم در بارة روز سیزده بدر به خود می گوییم فردا روز نحسی است و نحوست آن از
همین الآن پیداست. به همه گفتم که من سیزده بدر را قبول ندارم و در خانه خواهم ماند. ولی این بچه
هاي نسل جدید که چیزي حالی شان نمی شود. قرارهایشان را گذاشته اند تا به صحرا بروند. بگذار
دلشان خوش باشد. تعطیلات که تمام شد و همه چیز به حال عادي سال قبل برگشت، حسابی حالشان
را می گیریم و اگر مثبت نگر باشیم در بارة روز سیزده بدر به خود می گوییم: امروز با تمام اهالی منزل
دور هم جمع شدیم و تصمیم گرفتیم که نگذاریم بهار از منزل ما بیرون رود. همه با هم قرار گذاشتیم
٧
که فردا در کنار سبزه ها جمع شویم و قول دهیم که همیشه دنیا را بهاري ببینیم. با هم پیمان ببندیم که
در سال فقط به یک فصل معتقد باشیم و آن هم فصل بهار باشد. قرار شده از فردا به تابستان بگوییم بهار
گرم و به پاییز بگوییم بهار رو به سردي و به زمستان بگوییم بهار سرد! امسال می خواهیم همه چیز را
بهاري ببینیم و به همۀ انسان ها شادي هدیه کنیم. چقدر زیبا و با شکوه است بهار 365 روزه.
به خداوند امیدوار باشید
مطمئن هستم که مثبتاندیشی حتی در ماهیگیري مؤثر است. یکی از دوستانم گفت: روزي کنار
دریاچهاي همراه با دو تن از دوستان و دخترم که آن موقع یازده ساله بود مشغول ماهیگیري بودیم. هیچ
عزیزم چطور ممکن است؟ » : یک از ما بجز دخترم موفق به گرفتن ماهی نشده بودیم. به دخترم گفتم
پدر من » : دخترم با شیطنت گفت «. چوبهاي ما در یک نقطه است، ولی تو پشت سر هم ماهی میگیري
به خداوند امیدوارم و از او کمک میخواهم و مطمئن هستم که او مرا کمک میکند.
شهامت پرواز داشته باشید
روزي در هتلی منتظر دوستی بودم. در باغ هتل فوارهاي در میان حوضچۀ آب پرندگان قرار داشت. چند
خانم مسن در آنجا نشسته و مشغول گفت و گو بودند. در همان هنگام پرستوي کوچکی را دیدم که بر
لبۀ حوضچۀ آب نشست، ناگهان دستۀ بزرگی از پرستوها پایین آمدند و آب نوشیدند، بال و پر خود را
این پرندة » : خیس کردند و سپس به پرواز درآمدند؛ اما از میان آنها یک پرستو باقی ماند. یک نفر پرسید
اما مردي ،«. بهتر است آن را به خانه ببریم » : کس دیگري گفت «. کوچک حتما بًاید مشکلی داشته باشد
٨
بگذارید همان جا بماند. میخواهید چه کار کنید، اعتماد به نفساو » : که در آن نزدیکی ایستاده بود گفت
نه، مریضنیست بلکه تازه » : مرد گفت «. اما این پرنده مریضاست » : خانمها گفتند «؟ را نابود کنید
پرستو سرانجام شهامت پرواز یافت. پدر و مادرش آمدند و «. زندگی را آغاز میکند؛ او را تنها بگذارید
او را به پرواز تشویق کردند؛ تمام اعضاي خانواده هم به دورش جمع شدند و او را مجبور به پرواز
کردند. من پرنده را مینگریستم که پرواز را میآموخت و از روحیۀ او به شگفت آمده بودم. و این
درسی از پایداري و اطمینان بود.
مطمئن باشید که خوش شانس هستید
امروز، روز خوش شانسی من است، چه چیزهاي خوبی دارم: خانه، » : در آینه نگاه کنید و بگویید
خانواده، سلامت. از برکتهاي زیادي برخوردارم، تمام روز به بهترین وجه تلاش خواهم کرد و خداوند
شبها، پیش از خواب نیز این اصول «. به من یاري خواهد رساند. از اینکه زنده هستم بسیار خوشحالم
شرطی کردن افکار را تکرار کنید. فرایند روزانۀ رها کردن ذهن از افکار افسرده و ملالآور که عمیقاً
ناسالم و مایۀ شکست هستند، حائز اهمیت فراوان است، زیرا الگوي غالب عقاید شما میتواند در
سراسر زندگیتان مؤثر باشد. افکار ناسالم قادرند شما را بیمار کنند. افکار شکستگرا میتوانند شما را
شکست دهند.
سعی کن که به تصلب افکار گرفتار نشوي
یکی از همکارانم که دکتري روانشناسی دارد تعریف کرد: در یک صبح درخشان سوار تاکسی شدم و با
او با دلتنگی به من نگاه کرد و به «؟ صبح به خیر. حال شما چطور است » : خوشحالی به راننده گفتم
٩
یک بار دیگر «. امروز روز خوبی است » : با وجود جواب سردش گفتم «؟ خب که چی » : سردي پاسخ داد
«. من هیچ چیز خوبی نمیبینم. کمی بعد هوا بد خواهد شد و باران خواهد آمد » : به من نگاه کرد و گفت
اما این هم اثري در او نکرد. مرد دیگري همراه من بود که «؟ خوب مگر باران چه اشکالی دارد » : پرسیدم
دکتر، پشت من درد میکند، علتش » : صدا میزد. پس از مدتی راننده رو به من و گفت « دکتر » مرا
«؟ چیست
.«؟ جوانی مثل تو نباید چنین دردي داشته باشد، چند سال داري » : پاسخ دادم
«؟ سی و پنج سال، به نظر شما مشکل من چیست » : گفت
تصور میکنم که بدانم علت ناراحتی تو چیست. اما تا به » : او گمان میکرد که من پزشک هستم. گفتم
.« حال داخل تاکسی کسی را درمان نکردهام. تو ظاهراً به تصلبّ ذهن مبتلا هستی
آیا تا حالا در مورد تصلب » : پرسیدم «؟ این چه مرضی است » : راننده متعجب و وحشت زده پرسید
تصلب شرایین سخت شدن دیوارة » : گفتم «. بله گمان میکنم » : با شک گفت .«؟ شرایین شنیدهاي
رگهاست؛ بنابراین تو هم به سخت شدن افکار یا تصلب ذهن مبتلا شدهاي. ممکن است این بیماري
.« خیلی جدي باشد
من فقط چند دقیقه با تو در این تاکسی » : گفتم «؟ در این باره چه کار باید بکنم » : رانندة جوان پرسید
بودم، اما افکار افسرده و بدبینانۀ تو، حتی اگر از خودت حرفی نزنی میتواند هر مسافري را افسرده کند.
.« شاید اگر مدت بیشتري همراه تو بودم من هم به تصلب ذهن مبتلا میشدم
١٠
من از آن نوع دکترهایی که تو تصور میکنی نیستم. » : در این هنگام به مقصد رسیدیم. پیاده شدم و گفتم
من دکتر معنوي هستم نمیخواهم برایت موعظه کنم، ولی به نظر من درمان معنوي برایت مفید واقع
سپس چند روش مختلف درمان معنوي از جمله روش وارد کردن افکار اشتیاقآمیز و شاد در «. میشود
ذهن را به او توضیح دادم و گفتم که چنین تمرینی از دردهاي او خواهد کاست. به او توصیه کردم که
به پزشک نیز مراجعه کند.
رانندة تاکسی از این تشخیصمتحیر شده بود؛ او نمیتوانست باور کند که ممکن است ناراحتی او
حالا فهمیدم. به نظر شما چون من بد فکر » : داراي سرچشمهاي روحی و ذهنی باشد، اما سرانجام گفت
بله، کاملا دًرست است. ذهنت را پر از افکار خوشبینانه و اشتیاقآمیز » : گفتم «. میکنم، پس حالم بد است
ضمنا از او دعوت کردم در کارهاي خیرخواهانه شرکت کند. «. کن
علاقۀ سوزان، بدن را زنده و هوشیار نگه میدارد
همۀ استخوانهایم از خستگی » : مادري که تمام روز سخت کار کرده بود روي تختخوابش افتاد و ناله کرد
و به خواب عمیقی فرو رفت. اما گریۀ شدید فرزندش او را از خواب بیدار کرد و او به «. درد میکند
سوي گهوارة کودکش دوید که صورتش از تب میسوخت.
مادر دکتر را خبر کرد و تمام شب را بیآنکه اثري از خستگی نشان دهد در کنار کودکش بیدار نشست.
سرانجام حال کودك دوباره خوب شد. بنابراین این مادر عضلاتش خسته بود، اما وقتی علاقهاي سوزان
به ذهنش وارد گردید بدنش زنده و هشیار شد.
ذهن خود را مانند جیبهاي لباستان خالی کنید
فرم در حال بارگذاری ...