« وصایای آیت الله سید علی قاضی (ره)به اطرافیان خودهلهله فرشتگان »

زندگی زناشویی موفق

نوشته شده توسطمدیریت استانی لرستان 15ام مهر, 1392


چهل برگ زندگی


خانمی گفت: چهل برگ خواندنی وجود دارد که اگر بدانی می توانی آرام ترین و شادمانه ترین

زندگی عالم را در اختیار داشته باشی . این چهل برگ را پدر قبل از ازدواج به من هدیه داد و من

هنوز نتوانسته ام عمق اعجاز آن ها را کشف کنم . آن چه در این جا می خوانید فقط بخشی از

بصیرت پنهان در این چهل برگ است .

وقتی تصمیمم براي زندگی و ازدواج با امیر جدي شد ،

پدر مرا فرا خواند و چهل برگ کوچک

مقوایی به من هدیه داد . درست مانند ورق هاي بازي که در کودکی خودم را با آن ها سرگرم می

کردم . اما پدر گفت که این چهل کارت با کارت هاي بازي یک فرق اساسی دارد و هر کدام فقط

باید در زمان خودش خوانده شوند تا اثر واقعی خود را داشته باشند و آن زمان وقتی است که دستم

از همه جا کوتاه می شود و فکرم به جایی قد نمی دهد و خلاصه کلام زمانی است که گیر افتاده


 


باشم . این چهل کارت را از پدر گرفتم و آن ها را بدون این که بخوانم در لا به لاي وسایلم به منزل

شوهر بردم . دو ماه بعد به دلیل مأموریت امیر و شغل خاصی که داشت از پدر و مادرم دور افتادم ،

به گونه اي که فقط سالی یک بار می توانستم آن ها را ببینم و اکنون نزدیک پانزده سال است که از

آن روزگار می گذرد و من در این پانزده سال بیش از چهل بار سراغ کارت هاي زندگی هدیۀ پدر

رفتم و هر بار از معجزة این کارت ها و نوشته هاي روي آن ها حیرت زده تر شدم . آن چه براي

شما می نویسم بخشی از دفتر خاطراتم است که اختصاصبه معجزة کارت هاي پدر دارد .


ماه اول زندگی:


امیر گفت که مخالف ادامۀ تحصیل من است ، چرا که او بر این باور است که با توجه به شغلشو

این که بعد از مرگ او می توانم از بازنشستگی اش استفاده کنم بهتر است خانه دار بمانم و سر کار

نروم . اما درس خواندن من با سرکار رفتن ، دو مقولۀ متفاوت بودند و امیر هر وقت موضوع درس

را به میان می کشیدم قیافه اش دگرگون می شد و مرا با اخم و بدخلقی اش می ترساند .

صبح روزي که قصد ثبت نام در آزمون کنکور را داشتم او به شدت مخالفت کرد و مرا تهدید به

جدایی و طلاق نمود . با خودم گفتم آدمی که به این راحتی از اسلحۀ طلاق و جدایی استفاده می

کند چگونه می تواند ضمانت کند که بیست سال بعد که جوانی و شادابی و توانمندي ام از بین رفت

همچنان بر سر قولش باشد و مرا در زیر سایۀ خود بگیرد ، اما جوابی نداشتم . آشفته و گیج و گریان

به اتاقم پناه بردم و در گوشه اي زانوي غم بغل گرفتم . ساعتی بعد به یاد کارت هاي هدیۀ پدر

افتادم . ناامید و مأیوس کارت ها را از میان وسایل بیرون آوردم و چشمانم را بستم و یکی از آن ها

کسی حق دارد شرط بگذارد که شرط » : را بیرون کشیدم . روي کارت این جمله نقش بسته بود

پذیر باشد . شرطش را بپذیر و براي پذیرش شرطش شرط بگذار! این یکی از روش هاي برخورد

درست با همسري است که زندگی را مشروط می پسندد

آن شب وقتی امیر به خانه بازگشت رفتارم به کلی تغییر کرده بود. آرام و مطمئن کنارش نشستم و

به او گفتم که ادامۀ تحصیل نمی دهم به شرطی که او ادامۀ تحصیل دهد. امیر مات و متحیر به من

خیره ماند و هیچ نگفت. برایش توضیح دادم که چون تصمیم دارد در آینده تا لحظۀ مرگ مسوولیت

مرا به عهده گیرد و مرا در زیر سایۀ خود قرار دهد پس باید به ناچار ادامۀ تحصیل دهد تا در بازي

زندگی به خاطر سواد کم، زمین نخورد. امیر نمی دانست چه اتفاقی افتاده است. فقط به خاطر دارم

روز بعد او هم یک سري دفترچۀ شرکت در آزمون تهیه کرد و همراه من در دانشگاه ثبت نام نمود.

او با ادامۀ تحصیل من و البته خودش موافقت کرده بود.


یک سال بعد از ازدواج:


امیر نسبت به من بی ادب شده بود. به ویژه وقتی با پدر و مادر و اعضاي فامیلش جمع می

شدند دائم براي خنده و مضحکه از من به عنوان سوژه استفاده می کرد. چند بار خواستم به او

اعتراضکنم اما جلوي خودم را گرفتم . ولی او دست بردار نبود. سرانجام یک شب وقتی همۀ

مهمان ها جمع بودند او دوباره شوخی اش گل کرد و از رفتار من یک لطیفه ساخت و جمع را به

خنده انداخت . از فرط ناراحتی به اتاقم پناه بردم و چند دقیقه اي از فرط بغضو عصبانیت حتی

نمی توانستم گریه کنم . دوباره به یاد کارت هاي جادویی پدر افتادم به سراغ آن ها رفتم و یکی از

کارت ها را چشم بسته بیرون کشیدم . روي آن نوشته بود:

هیچ چیز حتی پیوند ازدواج هم نمی تواند دو نفر را مالک یکدیگر نماید. هیچ چیز حتی سال »

ها کنار هم زندگی کردن و دهها فرزند را بزرگ کردن هم نمی تواند باعث شود که زن و شوهر

بخواهند یکدیگر را بی حرمت کنند، هر دو باید همیشه این نکته را در نظر داشته باشند که در همه

« . حال احترام یکدیگر را به خصوصدر جمع حفظ نمایند

با خواندن کارت، چراغ دلم ناگهان روشن شد و فهمیدم چه کاري باید انجام می دادم که کار به

این جا نمی کشید. با اعتماد به نفس و اطمینانی که به خاطر روشنایی دلم نصیبم شده بود به میان

جمع رفتم. وقتی امیر دوباره سر شوخی بی ادبانه اي را باز کرد با صدایی محکم، از او خواستم

مؤدب باشد و رعایت نزاکت گفتار را بنماید. دقیقاً به مدت سی ثانیه سکوتی سنگین بر جمع حاکم

شد. بعد از آن مهمانی امیر در حضور جمع همیشه مؤدبانه مرا با پیشوند خانم به اسم فامیل صدا می

زند . کارت هاي پدر باز هم معجزه کردند!


یک سال و نیم بعد از ازدواج :


امیر سیگاري شده بود. این را از بوي بد لباس و بدنش می فهمیدم. دلم نمی خواست امیر خوبم

را سیگار به لب ببینم. او دانشجو بود و در شأن او نبود که به دود و دخانیات پناه ببرد. اما امیر با

وجودي که می دانست چقدر به من و خودش با این عادت ناپسند جدید لطمه می زند باز هم دست

از سیگار کشیدن بر نمی داشت. اوایل در خفا سیگار می کشید. اما وقتی به طور جدي با او برخورد

کردم، بی حیا شد و در مقابل من هم سیگار روشن می کرد. یک شب از بس گریه کردم سرم درد

گرفت. به اتاقم پناه بردم و بی اختیار به سراغ کارت هاي جادویی پدر رفتم. یکی از کارت ها را

بیرون کشیدم و خواندم. نوشته بود:

این توقع ما از خودمان است که تعیین می کند چه کاري را انجام دهیم و چه کاري را انجام

ندهیم. به جاي سر کوفت زدن و سرزنش همسر به خاطر عادت هایش به او بفهمانیم که مرز و

سطح توقع ما از او چقدر است و انتظار داریم او از ما چه توقعی داشته باشد. بقیۀ کارها خود به

 خود حل می شود

به سراغ امیر رفتم. در حالی که هنوز سیگار می کشید مقابلش نشستم و برایش تعریف کردم که

یک سال و نیم پیش وقتی پیشنهاد همسري اش را پذیرفتم در ذهنم چه شخصیتی از او ساخته بودم.

برایش تعریف کردم که در این مدت که همسرش بودم و حتی همین الان چه تصویري از مرد

زندگی ام در ذهنم دارم. وقتی برایش گفتم که جایگاه و منزلت او در پیش چشمان من و افراد فامیل

من و خودش چقدر عالی است و آشنایان و همکاران چه انتظار و توقعی از او دارند، با حیرت دیدم

که بلافاصله از جا برخاست و قوطی سیگارش را خرد کرد و داخل چاه انداخت. سپس دهان خود

را مسواك زد و تکه سیبی از داخل یخچال بیرون آورد و آن را نصف کرد و خورد، نصف دیگر

سیب را هم به من داد. امیر از آن شب به بعد دیگر سیگار نکشید. نه به خاطر من! بلکه به خاطر

توقعی که من از مرد زندگی ام داشتم و غیرتی که او از این توقع پیدا کرده بود. کارت ها باز هم

معجزه کردند!


سه سال بعد از ازدواج:


به خاطر پروژة درسی امیر مجبور شده بود با یکی از همکلاسی هاي خانم تماس بگیرد. اوایل این

ارتباط فقط براي مساله پروژة درسی بود. اما کم کم حس کردم امیر نسبت به آن خانم تعلق خاطر

پیدا کرده است. این تکان دهنده ترین چیزي بود که تا آن زمان در زندگی مشترکمان با آن برخورد

کرده بودم. از طرفی اصلاً فکر نمی کردم امیر آن قدر شل و سست اراده باشد که با اندك کرشمه اي

، زن و زندگی را فراموش کند و از سوي دیگر مقابل چشمانم به خوبی می دیدم که رفتار امیر با

همکلاسی اش مانند رفتار او با بقیۀ خانم ها نیست واین شدیداً مرا آزرده می ساخت. از سوي دیگر

من هم دانشجو بودم و احساس می کردم که این جور ارتباط ها طبیعی است و نباید زیاد حساس

بود و حساسیت نشان داد. اما حس غریب حسادت زنانه مانع از آن می شد که عذاب نکشم . شبی

که در تنهایی از فرط ناراحتی خوابم نمی برد بی اختیار به یاد کارت هاي پدر افتادم. به سراغ آن ها

رفتم و یکی را همین طوري از داخل دسته کارت ها بیرون کشیدم. روي آن نوشته بود:

غیرت خاص مردان نیست. غیرت با تعصب و جهل فرق می کند. غیرت یعنی برآشفتن علیه »

کسی که پایش را به سمت حریم تو از حد مجاز فراتر می گذارد. و موقعی که بر می آشوبی باید

« ! جدي و مصمم ، اراده ات در چشمانت موج بزند

حق با پدر و کارت هاي جادوي اش بود. من به خاطر توهم روشنفکري بی جهت کوتاه آمده

بودم و میدان را براي زیاده خواهی و زیاده روي خانم همکلاسی باز کرده بودم. روز بعد به سراغ آن

خانم رفتم و در چشمانش خیره شدم و جدي و مصمم گفتم که زمان بازي اش به اتمام رسیده است

و بهتر است میدان دیگري را براي ترکتازي اش انتخاب کند. هر چه آن خانم در مورد کلاس داشتن

و درست صحبت کردن و از یک دانشجو انتظار نداشتن، بیشتر صحبت می کرد من در صدا و نگاهم

جدیت و خشم بیشتري را تزریق می کردم. دیري نپایید که او از ترس دست و پاي خود را جمع

کرد تا برود . همان زمان امیر از راه رسید. او وقتی به نزدیک ما رسید و قضیه را پرسید به اوگفتم که

دورة روشنفکري من به اتمام رسیده است و بهتر است فرد دیگري را براي ادامۀ پروژه اش پیدا کند.

جالب این جاست که از آن به بعد امیر بیشتر به من علاقه مند شده بود. او می گفت که وقتی غیرت

مرا دیده است مطمئن شده است که تا ابد براي او خواهم ماند. امیر گفت که غیرت زن نشانۀ آن

است که می خواهد حریم خانواده اش را حفظ کند و از این حریم دفاع کند. اما بی تفاوتی زن

بیانگر آن است که چندان هم نگران حریمش نیست. آن شب دوباره به سراغ کارت پدر رفتم. جالب

این جا بود که پشت همان کارت نوشتۀ دیگري هم بود. متن نوشته این بود که:

وقتی می بینی کسی می خواهد تو را از همسرت دور کند.« نباید منتظر بمانی تا همسرت به

غیرت آید و اعتراضکند غیرت او باید خود تو باشی»

جمله را که براي امیر خواندم به وضوح دیدم که به گریه افتاده و به شدت شرمنده شده است. از

آن روز به بعد دیگر نیازي به نمایش صریح و غیر روشنفکرانۀ ! غیرت خود پیدا نکردم.


فرم در حال بارگذاری ...