آورده اند که :در زمان خواجه نصیرطوسی چون هلاکو خوان خواجه را وزیر خود نمود،درمیان درباریان هلاکو خوان فقط خواجه نصیر شیعه بود لذا وزرای مخالف او نسبت به وی حسادت می ورزیدند تصمیم گرفتندخواجه را از بین ببرندآنها منتظر فرصت بودند تا اینکه مادر هلاکوخان مرد .آنها نزد هلاکو آمدند وگفتند

چون مادر شما از دنیا رفته وطبق اعتقاد ممسلمانان شب اول قبر نکیر ومنکر از او سوال دوجواب می نمایند شاید مادر شما نتواند به سوالات جواب دهد آنوقت دچار عذاب خواهد شد .

هلاکو خان گفت:پس چه باید کرد؟گفتند چون خواجه از نظر بیان بسیار سخنگو وحاضر جواب است لذا اورا با مادرتان دفن نمایید تا او بجای مادرتان جواب داده ومادرتان دچار عذاب نشود.

هلاکوخان این پیشنهاد را قبول کرده و خواجه را احضار کردو این مطلب را با او در میان گذاشت .

خواجه نصیر با زیرکی جواب داد که من حرفی ندارم وحاضر هستم این عمل را انجام دهم ولی مگر نمیدانید که شما بالاخره خواهید مرد ونکیر ومنکر سراغ شما خواهند آمد لذا مرا برای خود نگه دارید و یکی از همین وزرا را با مادرتان دفن کنید وهمین کفایت خواهد کرد پس هلاکو خان دستور داد که سرذسته آنها را بامادرش دفن نمودند وحسادت آنها به خودشان برگشت .

امام صادق علیه السلام فرمود :

حسد ایمان را می خورد چنان که آتش هیزم را می خورد .