موضوع: "خواندنی ها"

اقرار به اشتباه را از این عالم ربانی بیاموزیم

نوشته شده توسطمدیریت استانی لرستان 15ام آذر, 1395

 

آیه:

خداوند متعال در قرآن می‌فرماید:

وَتَكْتُمُوا ٱلْحَقَّ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ بقره/42

و حقیقت را پنهان نسازید و حال‌آنکه (به حقّانیّت آن) واقفید

آینه:

حکایت؛ مرحوم فیض کاشانی درباره یک مسئله علمی با مرحوم ملا خلیل قزوینی مناظره و مباحثه کردند، اتفاقاً نظر فیض و آن عالم بزرگ متفاوت بوده و هرکدام سعی داشتند رأی خود را اثبات کنند ولی بالاخره مرحوم قزوینی فیض را تخطئه کرد و رأی خود را صحیح دانست، از قضا چند روز بعد متوجه شد که سخن فیض صحیح بوده و خودش اشتباه می‌کرده است.

به همین جهت برای عذرخواهی از قزوین پیاده به کاشان رفت و وقتی دم در منزل رسید از بیرون فریاد برآورد: «یـا محسـن قـد اتاک الـمسیئ » پس از دیدار و سلام و تعارفات معمول به فیض گفت: در آن مسئله حق با شما بوده و من اشتباه می‌کردم، این را گفت و به طرف قزوین به راه افتاد، هر چه فیض اصرار کرد که چند لحظه‌ای استراحت نمایید، قبول نکرد و فرمود: من فقط برای اعلام اشتباه خودم این راه طولانی را طی کردم و منظوری جز این نداشتم. با اقتباس و ویراست از کتاب داستان‌های تبلیغی/ حوزه

خاطرات شیرین و خواندنی

نوشته شده توسطمدیریت استانی لرستان 15ام آذر, 1395

پیاده راه رفتنِ قرائتى هم حُقّه ‏بازیه!

بعد از انقلاب در روزگار ترورها و ناامنى و در يك روزِ راهپيمايى، با ماشين به راهپيمايى رفتيم. در راه ديدم مردم نگاه مى ‏كنند. يكى گفت: اين آخوندها ما را به راهپيمايى دعوت مى ‏كنند امّا خودشان از ماشين پياده نمى ‏شوند!.

ماشين را پارك كرديم و پياده با مردم همراه شديم. شخصى گفت: آقاى قرائتى غيبت شما را كردم، گفتم: اين قرائتى هم حقّه ‏بازه، پياده راه مى ‏رود تا بگويد من آخوند خوبى هستم!!.

امامت تو با طلا مخلوط است!!.

پس از اينكه كتاب امامت را تأليف كردم، به حرم امام رضا عليه السلام رفتم و از امام خواستم تا مزد و پاداش مرا بدهد. وقتى كه از حرم بيرون مى ‏آمدم، درهاى طلايى را بوسيدم امّا درهاى چوبى را حال نداشتم،‏ ببوسم. به خود گفتم: كتاب امامت نوشتى، امّا امامت تو با طلا مخلوط است!!.

سلام شهرتی ثواب ندارد!

شخصى از جلوى من گذشت و سلام كرد، من جواب سلام او را دادم. وقتى از كنار من گذشت از كسى پرسيد: اين همان آقاى قرائتىِ تلويزيون نيست؟. دوستش گفت: چرا. برگشت و اين دفعه محكم گفت: سلام عليكم./ حوزه

لحظه ای با شهدا

نوشته شده توسطمدیریت استانی لرستان 9ام آبان, 1395

شاه کلیدی که شیخ حسنعلی اصفهانی به یک جوان داد!

نوشته شده توسطمدیریت استانی لرستان 4ام آبان, 1395

خداوند متعال در قرآن می‌فرماید:

وَهُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ انعام/92

و آنان همواره بر نمازشان محافظت می کنند.

آینه:

حکایت؛ مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی بر خواندن نمازهای روزانه در اوّل وقت، تأکید بسیار داشت و این نخستین وصیت او به فرزند خویش بود. این عارف روشن ضمیر می گفت: اگر آدمی یک اربعین به ریاضت بپردازد امّا یک نماز صبح از او قضا شود، نتیجه آن اربعین، «هَبَاء مَّنثُورًا» خواهد شد.

نقل است، جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی آمد و گفت: سه قفل در زندگی ام وجود دارد و سه کلید از شما می خواهم! قفل اوّل این است که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم، قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد و قفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.

مرحوم حاج شیخ فرمود: برای قفل اوّل، نمازت را اوّل وقت بخوان، برای قفل دوم نمازت را اوّل وقت بخوان و برای قفل سوم هم نمازت را اوّل وقت بخوان! جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید؟!

آیت الله نخودکی فرمود: نماز اوّل وقت «شاه کلید» است.1

چون بشنوي صلاي مؤذن، شتاب كن كز بارگاه قدس ندا مي دهد نماز 2

با اقتباس و ویراست از پایگاه اطلاع رسانی حوزه
مشفق كاشاني

لحظه ای با شهدا

نوشته شده توسطمدیریت استانی لرستان 3ام آبان, 1395

 

-اسم چمران معروف تر از خودش بود. وقتی عکسش رسید دست اسرائیلی ها ، با خودشان
فکر کردند « این همان یارو خبر نگاره نیست که می آمد از اردوگاه ما گزارش بگیرد؟ » آن ها هم
برای سرش جایزه گذاشتند.

-ماهی یک بار ، بچه های مدرسه جمع می شدند و می رفتند زباله های شهر را جمع می
کردند. دکتر می گفت « هم شهر تمیز می شود، هم غرور بچه ها می ریزد.»

-بورس گرفت . رفت آمریکا. بعد از مدت کمی شروع کرد به کارهای سیاسی مذهبی. خبر
کارهایش به ایران می رسید. از ساواک پدر را خواستندو بهش گفتند « ماترمی چهارصد دلار به
پسرت پول نمی دهیم که برود علیه ما مبازه کند.» پدر گفت «مصطفی عاقل و رشیده . من نمی
توانم در زندگیش دخالت کنم» بورسیه اش را قطع کردند. فکر می کردند دیگر نمی تواند درس
بخواند، برمی گردد.

-اگر کسی یک قدم عقب تر می ایستاد و دستش را دراز می کرد، همه می فهمیدند بار اولش
است آمده پیش دکتر. دکتر هم بغلش می کرد و ماچ و بوسه ی حسابی . بنده ی خدا کلی
شرمنده می شد و می فهمید چرا بقیه یا جلو نمی آیند ، یا اگر بیایند صاف می روند توی بغل
دکتر.

راز خنده یک شهید در داخل قبر

نوشته شده توسطمدیریت استانی لرستان 9ام شهریور, 1395

توفیقى بود و عید نوروزی در جبهه بودیم. شنیدیم که پدر دو شهید، وقتی شهید دومش را داخل قبر می گذارند، شهید خندیده بود. تلفن کردیم و ملاقاتى با پدر دو شهید تنظیم کردیم. ماجرا را جویا شدیم. گفت: «بله! پسر دومم چهار سال در جبهه بوده. مرتب جزو نیروهاى خاکى، آبى، رزمنده و غواص و با چه حالى و چه عرفانى و چقدر خالص و خوب… بعد در جزیره فاو و عملیات والفجر 8 شهید مى ‏شود و این هم عکس شهادتش است. در مدت زمان شهادت تا دفن، او را به سردخانه بردند، این هم عکسش است. (چند تا از عکس ‏هایش را نشان داد.) اما همین که او را داخل قبرش گذاشتیم، خندید.» به عکس داخل قبر که نگاه کردیم، دیدیم که مى‏ خندد. گفتیم: «چه کسانى دیدند؟» گفت: «همه مردم دیدند.» وارسى کردیم و دیدیم بله، این مسئله در منطقه شیوع پیدا کرده این شهید را در قبر که گذاشتند، خندیده است. به طورى که شک کردند شاید زنده است. اما چرا خندید ما نمى ‏دانیم؟ از روز شهادت تا روز دفن، روزها طول کشید و در مراحل مختلف بیمارستان و سردخانه و در فاو و در همه مراحل چهره ساده ‏اى داشته، اما داخل قبر مى‏ خندد.

من خیلى فکر کردم و عکس‏ ها را گرفتم پهلوى هم گذاشتم. براستى مى‏ خندد، نه اینکه شاد است. چون یک وقتى، قیافه عبوس است و فقط لب به سمتى مى ‏رود، ولى یک زمان آثار خنده‏ زیر پوست، زیر چشم و کل صورت دیده مى‏ شود. ما دیدیم، مردم دیدند، عکس هم گواهى مى ‏دهد.

خانه شهید رفتیم و وصیت نامه ‏اش را خواندیم. دیدیم عجب وصیتنامه ‏اى دارد. گفتیم: «دیگر چیز دیگرى ندارد؟» گفتند: «یک کتابى دارد و گاهى هم شعر مى ‏گفته و مناجات مى‏ کرده است.» دفتر مناجاتش را طلب کردیم. دفتر مناجاتش را آوردند و خواندیم. متوجه شدیم یکى از جملاتش این است: «خدایا! مرا طورى کن که وقتى سرم را به لحد مى ‏گذارم، بخندم.»

اینجا بود که من تمام پیچ و مهره ‏هاى بدنم از هم باز شد، هر کارى کردم خودم را نگه دارم نشد. جوان بیست ساله چگونه توانسته به چنین مقامى برسد.

کتاب: “خنده و گریه در آثار استاد قرائتی""حوزه”

مردان علم در میدان عمل!

نوشته شده توسطمدیریت استانی لرستان 12ام مرداد, 1395

آیه:

خداوند متعال در قرآن می‌فرماید:

وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ حدید/20

و زندگانى اين جهان جز كالاى فريبندگى نيست.

آینه:

حکایت؛ درباره زهد و تقوای حضرت آیت‌الله سید محمود شاهرودی نقل شده که چون معظم له قبل و بعد از مرجعیت در منزل استیجاری زندگی می‌کردند جمعی از علاقه‌مندان ایشان مبلغ پنج هزار دینار کویتی آوردند تا خانه‌ای برایش تهیه کنند.

آیت‌الله شاهرودی می‌پرسند آیا این پول‌ها از آن من است؟

عرض می‌کنند: بلی، در همان جلسه رو به فرزندش آقا سید علی کرده و می‌فرماید: این پول‌ها را به دینار عراقی تبدیل کنید و به مصارف ضروری حوزه‌های علمیه نجف و کربلا و سامراء برسانید.

همین جمع در سال بعد مبلغی پول می‌آورند و بدون آنکه به ایشان بگویند، منزلی خریداری کرده و سند آن را به نام این بزرگوار منتقل نموده و معظم له را در مقابل عمل انجام شده قرار می‌دهند و با اصرار بسیار ایشان را به منزل جدید منتقل می‌کنند.1

با اقتباس و ویراست از کتاب  مردان علم در میدان عمل/ حوزه

حمامی که با یک شمع گرم می شود!

نوشته شده توسطمدیریت استانی لرستان 30ام تیر, 1395

راز حمام شیخ بهایی ره

… . حمام شیخ بهایی یکی از شاه‌کارهای معماری ایران و جهان در دوران صفویه است.  شیخ بهایی با استفاده از طلا که رسانایی بالایی دارد و در انتقال گرما نقش موثری را ایفا می‌کند منبع این حمام را ساخت و به دلیل استفاده از طلا و جلوگیری از سرقت آن، راز ساخت آن را پنهان نگه داشت… ./ آفتاب

سه طلبه ای که در فقر و تنگدستی مرجع تقلید شدند

نوشته شده توسطمدیریت استانی لرستان 28ام تیر, 1395

خداوند متعال در قرآن می‌فرماید:
إِنَّ مَعَ ٱلْعُسْرِ يُسْرًا. شرح/6
(آرى‌) مسلما با (هر) دشوارى آسانى است

آینه:
حکایت؛ مرحوم شیخ علی کنی می‌گوید: من بیست سال تمام با شیخ مرتضی انصاری معاصر و معاشر بودم و از وضع زندگی او کاملاً مطلع بودم. شیخ از مال دنیا چیزی نداشت، جز یک عمامه که در منزل زیراندازش بود و در بیرون از منزل بر سر می‌گذاشت.
عده‌ای نقل کرده‌اند: شیخ علی کنی، شیخ ملاعلی خلیلی و شیخ عبدالحسین تهرانی (صاحب طبقات و الذریعه) در نجف یک جا باهم درس می‌خواندند، هر سه نفر درشدت فقر و تهیدستی بودند و باکمال عسرت و سختی تحصیل علم می‌کردند، یک روز هوس کردند یک وعده غذای پخته طبخ کنند. مقداری برنج تهیه کرده و پختند ولی نتوانستند روغن فراهم کنند، به ناچار از چربی چراغ استفاده کردند، به همین سبب این یک وعده غذا هم بسیار بدطعم شد، بعضی اصلاً نتوانستند بخورند و بعضی از شدت گرسنگی خوردند، با این سختی‌ها چندین سال صبر کردند، درس خواندند که در آخر هر کدام از این سه بزرگوار به مقامی عالی و به کمال غنی و بی‌نیازی نایل شدند و هر کدام در محلی مرجعی شدند و همچنان که معروف است مرحوم کنی و مرحوم حاج شیخ عبدالحسین تهرانی به تهران مراجعت کرده و در میان مردم معزز و محترم بودند.1
 با اقتباس و ویراست از کتاب مردان علم در میدان عم

زخم چند ساله‌ای که در اثر حق‌الناس به وجود آمده بود

نوشته شده توسطمدیریت استانی لرستان 27ام تیر, 1395

خداوند متعال در قرآن می‌فرماید:

لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ. بقره/188

اموالتان را میان خودتان به ناحق نخورید

حکایت؛ مردی عازم حج بیت‌الله الحرام بود، صندوقچه‌ای که در آن پول و طلای فراوانی بود نزد تاجری که به امانت‌داری معروف بود نهاد و رفت، پس از انجام مناسک حج وقتی به نجف مراجعت کرد و امانتش را از مرد امین مطالبه نمود، منکر شد و امانت او را نداد، این خبر در نجف شهرت یافت عده‌ای آن حاجی را راهنمایی کردند که برود خدمت سید هاشم حطاب شکایت کند. آن شخص نزد سید آمد و قصه را شرح داد، سید به او گفت: من به در دکان او می‌روم تو مراقب من باش وقتی‌که دیدی من از دکان او برخاستم و رفتم تو بلافاصله بیا نزد او و مالت را طلب کن، پس سید حرکت کرد و به دکان تاجر آمد مقداری نشست و صحبت کرد، صاحب‌مال نیز باعجله نزد تاجر آمد و مالش را طلب کرد، تاجر این دفعه برخلاف دفعات قبل که منکر می‌شد گفت: مالت حاضر است، فوری رفت مال را آورد و به صاحبش داد، وقتی‌که مال را تحویل گرفت، علت و جهت انکار مال را و و نیز اعتراف و دادن مال را سؤال کرد، تاجر گفت: علت انکار مال کثرت و زیادی مال بود طمع مرا وادار کرد که انکار کنم، اما این که اعتراف کردم آن بود که؛ سید هاشم حطاب مرا موعظه کرد سپس رانش را نشان من داد که در آن اثر زخمی بود که چندین سال بود که مانده بود جهتش این بود که یک فلس از مال شخصی در ذمه او مانده بود. یک‌شب در خواب دیده بود قیامت برپاشده و ملکی از جانب امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) او را کشان کشان برد تا کنار جهنم هر چه سید خواست خود را به جانب حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بکشد حضرت مانع می‌شد؛ تا این‌که سید می‌گوید؛ من به حضرت التماس کردم مرا بپذیرد، اما حضرت فرمود: اگر تو به خدا بدهکار بودی می‌توانستم از خدا بخواهم که ترا ببخشد، ولی حق مردم را ناچار باید رد کنی. من اصلاً یادم نبود یک فلس بدهکارم، ناگهان دیدم مردی از جهنم به‌سوی من حمله کرد و گفت: ای سید! پولم را بده پس، انگشتش را به ران من داخل کرده و با قوت فشار داد، این زخم که می‌بینی در ران من است، جای انگشت سبابه او است. سپس مرد تاجر گریه کرد و از او حلیت خواست و مالش را رد کرد./حوزه

با اقتباس و ویراست از کتاب داستان‌هایی از حق‌الناس